آرادآراد، تا این لحظه: 13 سال و 16 روز سن داره

و آراد آمد .....

بدون عنوان

چهارده روزت بود که فهمیدیم زردی گرفتی. فورا بردیمیت بیمارستان و دکتر گفت که باید بستری بشی. بابایی یزد بود و خبر نداشت. روز دومی که بستری شدی بابایی فهمید و اومد تهران. خیلی نگرانت بودیم. چونکه علاوه بر زردی تداخل خونی باعث لیز شدن گلوبولات شده بود (گروه خونی من منفی و تو مثبت بودی).بعد از سه ر وز از بیمارستان مرخص شدی و آوردیمت خونه. تقریبا هفته ای یکبار ازت آزمایش خون میگرفتن تا از روند بهبودت مطمئن بشن. تقریبا چهل روزت بود که کاملا خوب شده بودی  و یکماه و نیم نگرانی ما تموم شد. حالا که از سلامتت مطمئن شده بودیم همراه بابایی برگشتیم یزد و برای اولین بار سه نفری توی خونه خودمون بودیم.حالا دیگه توی خونه تنها نیستم یه مرد ...
28 شهريور 1390

دنیایی دیگه

٢/٢/١٣١٩٠از بیمارستان مرخص شدیم و رفتیم خونه مامانی دنیایی دیگه واسه هردومون شروع شده بود حالا خیلی کارمون سختر شده بود تو همش گریه میکردی و من مستاصل .تنها چیزی که تو رو آروم میکرد صدای بابایی بود که هی تو رو راه میبرد و واست آواز میخوند الحق هم که کارساز بود .چقدر روزای اول سخت بود همه رو از بچه دار شدن پشیمون کرده بودی اما من و بابایی تو پوست خودمون نمیگنجیدیم وخوشحال از بودن تو.روز سوم تولدت بابایی رفت واست شناسنامه گرفت کلی ذوق زده بود که کوچکترین عضو خانواده هم اسمش به ثبت رسیده و اینطوری شد که نام آراد بر تو نهاده شد به معنای فرشته تدبیر به این امید که همیشه مثل فرشته ها پاک بمونی.روز ششم هم نافت افتاد مامانی نافت رو برداشت که توی آب ...
24 شهريور 1390

پایان انتظار

٠١/٠٢/١٣٩٠ روزی بود که خانم دکتر مقصودی برای ورود تو به دنیای ادم بزرگا تشخیص داده بود. ساعت ٦:٠٠ صبح رفتیم بیمارستان لاله و منتظر شدیم تا دکتر بیاد و انتظار ما رو به سر بیاره. منو آماده کردن برای اتاق عمل و بابا و مامانی توی سالن انتظار به انتظار نشستن. قبل از رفتن به اتاق عمل یه خانم با دوربین فیلمبرداری اومد و چند تا سوال پرسید که وقتی بزرگ شدی خودت میتونی توی فیلم ببینی.ساعت هشت و نیم بیهوش شدم و دیگه چیزی نفهمیدم. هشت و سی وهفت دقیقه تو به دنیا اومده بودی و من مادر شده بودم وعلی پدر. گویا برای به دنیا اومدن عجله داشتی که بیشتر از هفت دقیقه منتظر نمونده بودی . این اولین عکسته که دقیقا زمان تولد ازت گرفتن. دست خانم دکتر هم معلو...
23 شهريور 1390

دو ماه دیگه ......

دو ماه بیشتر باقی نمونده که از تو دل مامانی بیای بیرون پسرم.اول اسفنده و هوا کمی سرد حالا دیگه وقتش شده که بریم تهران خونه مامانی .خیلی کار داریم هنوز سیسمونی نخریدیم ..... اولین کاری که کردیم رفتیم بهار کلی چیزای خوشگل واست خریدیم بیشتر آبی و نارنجی دست مامانی درد نکنه حسابی تو خرج رفت نوه دار شده دیگه میخواست نشه .البته یه تخت ابی یزد که بودیم واست خریدیم.گل پسر قند عسل خرج هم داره. ...
21 شهريور 1390

اولین سفر آراد

پنج ماه و نیمه که توی شکم مامانی زندگی میکنی. حالا دیگه با دیدن مامانی همه میفهمن که یه مهمون کوچولو تو راهه. اواسط بهمن بود که به خاطر ماموریت بابایی سفر مشهد جور شد. فکر کنم امام رضا تو رو طلبیده بود چون قرار بود فقط بابا بره ولی در آخرین ساعات رییسش گفت که با خانواده برید. و اینطور شد که اولین سفر دونفرو نصفه ما شکل گرفت. توی هتل قصر برامون اتاق گرفته بودن که تا حرم هفت هشت دقیقه پیاده بیشتر راه نبود. اونجا مامان برات یه لباس خرید و بابا توی حرم تبرکش کرد تا وقتی که به دنیا میای اولین لباسی باشه که میپوشی.همونجا تصمیم گرفتیم که اگه سالم به دنیا بیای سالی یه بار بیام مشهد زیارت.
20 شهريور 1390

محکم کاری

از قدیمو ندیم گفتن کار از محکم کاری عیب نمیکنه. ممکنه تا زمانی که تو با ضرب المثلها آشنا بشی این یکی منقرض شده باشه. به هر حال برای محکم کاری بعد از چهارده هفته و سه روز دو باره سونو رفتیم تا از سالم بودن و پسر یا دختر بودنت مطمئن بشیم. مطمئن شدیم. خدایا شکرت که این هدیه با ارزشو به ما میدی. خدایا کاری کن که لیاقت داشتنشو داشته باشیم. راستی کم کم داری مامانو اذیت میکنی.یواش یواش داری تکون میخوری.تکون میخوری پس هستی. ...
20 شهريور 1390

بچه مون گل پسره

سیزده هفته و شش روز بعد و در طی یک سونوگرافی مشخص شد که مهمونی که منتظرشیم یه گل پسره سالم و سرحاله.برای اولین بار صدای دلنشین قلبتو شنیدیم. انگار قلب کوچولوت داشت میگفت که من هستم و دارم میام منتظرم بمونید. حالا که به اندازه یه انگشت بزرگ شده بودی تمام اعضا بدنی که آدم بزرگا دارن تو هم داشتی ولی از نوع فسقلیش.راستی در تمام این زمانها به خاطر شغل پدرت(من: علی) ما توی شهر یزد زندگی میکردیم الهی مامان به قربونت عزیزم.                                       ...
20 شهريور 1390

اولین سونوگرافی

  شش هفته و سه روز بعد از اینکه خدا تو رو به ما داد تونستیم با استفاده از تکنولوژی روز (شاید وقتی که تو بتونی خودت این متن رو بخونی این تکنولوژی قدیمی شده باشه) تو رو ببنیم.کی باورش میشد که یه جنین 5میلی متری قلبش که به اندازه یه سر سوزنه تالاپو تولوپ کنه. دکتر افلاطونیان گفت که حالا که قلب سالمه معنیش اینه که این مهمون فسقلی فکر رفتن نداره و موندگاره.  از حالا به بعد شروع کردیم به انتخاب اسامی دخترونه و پسرونه . ترانه باران آوا آرام آریا ایلیا آرین آکام و.............. ...
20 شهريور 1390

فهمیدیم که هستی

٠١/٠٦/١٣٨٩ بعد از دیدن نتیجه آزمایش بود که فهمیدیم راستی راستی تو هستی. هوراااااااااااااااااااااااااا احساسی که با شنیدن خبر وجود تو داشتیم رو تا به اون لحظه تجربه نکرده بودیم.نمیشه توضیحش داد. یه حس عجیب و دوست داشتنی.شادی بود اضطراب بود نگرانی بود امید بود ولی هر چی که بود عالی عالی عالی بود.
20 شهريور 1390
1